آرشيداآرشيدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات دختری از زبان مادرش ...

اومدن سامیار جون به تهران

٢٢ تیر سامیار جون با مامان و باباش اومدن تهران و این دومین دیدار شما محسوب میشد .. سامیار ٣ روز از شما بزرگتره و واسه منم خیلی جالبه که با یه هم سن و سالت بازی کنی... از چند روز پیش که متوجه شدم خاله ماهک اینا میخوان بیان بهت می گفتم آرشیدا جون میدونی کی میخواد بیاد خونمون؟ تو منتظر می موندی که اشاره کنم ... اونوقت من گفتم سامیار میخواد بیاد و تو خوشحال شدی ... گفتم سامیارو یادته؟ با سر تایید کردی ... نمیدونم واقعا یادته یا نه ... خیلی واسم عجیبه آخه وقتی سامیارو دیدی فقط ٦ ماهت بود ... به هر حال تو این چند روزی که پیشمون بودن خیلی بهمون خوش گذشت و واقعا شارژ شدیم ... یه روزم رفتیم دریاچه چیتگر و قرار گذاشتیم خاله سوری (آتنا جون) و ...
29 تير 1392

رخدادهای بعد از عید تا آخر خرداد با حضور شما ...

خوشگلکم اول از همه خبر به دنیا اومدن پسر داییت (آرون کوچولو) رو در تاریخ اول خرداد ١٣٩٢بهت تبریک میگم ... این خبر باعث شد که ما هم راهی یک سفر ١ روزه به شمال بشیم ... تا شما بتونی از نزدیک پسر دایتتو ببینی و همینطور ما نی نی کوشولوی نازنازیمونو ... قبل از عید که واسه واکسن ١٨ ماهگیت برده بودمت مرکز بهداشت ... قد و زونت را که چک کردن گفتن وزنت یه کم کمه ١٠ کیلو و ٣٠٠بودی ... منم ازخوردنت گفتم که خیلی اذیت میکنی و خوب غذا نمیخوری و باید کلی پانتومیم بازی کنیم تا تو دو قاشق غذا بخوری ... و خانمه گفت تعداد وعده های غذاییتو بیشتر کنیم تا اگه ٢ قاشق هم میخوری زود به زود بخوری ... خلاصه تو عید هی بهت خوروندیم و بعد از عید...
2 تير 1392
1